به وبلاگ آشیانه در مه خوش آمدید

در این وبلاگ مسائل سیاسی و ملموس روز قرار خواهد گرفت. همان دردهای آشنایی که همگان با آن پاگرفته‏ایم

۱۳۸۷ بهمن ۲۰, یکشنبه

نامه‏ای به فرزاد کمانگر

فرزاد جان

سلام

همیشه در فکر بودم که اگر روزی قرار باشد برایت نامه ای بنویسم به تو چه بگویم

دستانم از تو فاصله دارد و نگاهم اما به دنبالت در تمام سلولهای زندان سرگردان

چشمانم اشک بار و غمناک از دیدن چهره درهم تکیده مادرت

تو در زیر شکنجه و شلاق ظلم گرفتار

ومن نگاهم مات و مبهوت به آخرین تصویرزیبایت

تو پایدار ومقاوم دربرابر آنان

ومن گریان از این همه ظلم و بی انصافی

تو نشانه مقاومت واو نشانه رذالت وپستی

او می زند و ناسزا می گوید

من ناله می زنم و دستانم از تو کوتاه در برابر آنان

تو اسوه مقاومت شدی و من شرمسار تو

تو به نجات من اندیشیدی از ظلم و بیداد زمان

و من ناتوان از سپاسگذاری و جبران تلاشت

آه از دل مادرت ، آه از صبر او ،آه از ظلمی که به او می شود

و وای به حال من و یارانم

که می رود امیدمان ناامید شود

وای به حال من و دوستانم

که می رود زمانه به نقطه ای که تو را از ما جدا کند

فرزا د عزیزم

در فراقت آنقدر ناله خواهم کرد که زمانه هم به گریه بیفتد

و ظالمان صد ها لعن ونفرین کنند برخود

که کابوسی شوم برای شبهای ظلمشان

آه ای معلم من

ای استاد آزادگی

به یادت تا جان در بدن دارم و تا آن سان که قلمم جان دارد و دستان توان نوشتن

خواهم نوشت

خواهم نوشت از مردانگی ات ، از صبرت و از آزاده خواهیت

از شجاعتت، تابلویی خواهم ساخت که جهان به خود ندیده باشد

به امید روزی که تو را درکنارخود ببینم

تقدیم به تو

به فرزاد ، به معلم همه بچه های ایران

۱ نظر:

  1. خيلي برايم عجيب است.
    معلمي در زندان،
    معلمي در خيابان،
    و معلم هائي در قفس تن.
    شايد روزگاري بيايد،
    كه فرياد معلم،
    فرياد مبارزه با جهل باشد.
    و فرياد معلم تدريس علم باشد،
    به نوباوگان بيگناه ما
    كه در تيررس جهالت اند
    فرزاد عزيزم
    از درون سلولت
    فرياد برآور
    كه من،
    زنداني جهل روزگارم
    كه فريادمن،
    برسر معلمي است كه مي داند
    و نمي گويد
    چرا كه در زندان قفس عقل است.
    ايران،
    درون و بيرون ندارد
    چرا كه همه زندانيند
    هركس به گونه اي
    و معلم
    كليد باز كردن در اين زندان است.

    پاسخحذف